به نام خدا
فصل دوم
بیژن و منیژه
همان حسادت پیچیده در لفاف برادروار ، بیژن و گرگین را روانه ی بیشه ی گرازان کرد . کیخسرو پس از شنیدن سخن آرمانیان به پهلوانان سپاه رو کرد و گفت :
کدام یک از شما این قدرت را دارد که به بیشه ی گرازان بتازد و آن بیشه را از آن حیوانات پلید پاک کند ، کیخسرو پاداش این کار را سفره ای از جواهرات خزانه ی شاهی قرار داد . بیژن فرزند گیو برخاست و گفت : من به اجازه ی شاه کیخسرو بر ان پهنه خواهم تاخت و گرازان وحشی را از دم تیغ خواهم گذراند .گیو با تشویش دنباله ی سخن بیژن را گرفت و در مخالفت گفت :
شاه کیخسرو ، بیژن اگر چه دادوری توانا است اما ناازموده است و در جنگ ها طعم شکست و پیروزی را نچشیده است . بیژن به سخن پدر اعتراض کرد و این اعتراض بر کیخسرو خوش آمد . کیخسرو گرگین را مامور کرد که همراه بیژن به بیشه ی گرازان برود و او را یاری کند . دانه ی حسادت در زمین دل گرگین شکست و نرم شد . گیاه حسادت برآمد و در جان گرگین ریشه کرد .
لبخندی زیرکانه بر چهره گرگین نشست ، آنها رهسپار دشت شدند .
ممنون خوب بود
ممنون که سر زدی