بیزن و منیژه

به نام خدا


سلام بعد از روزها می خوام ادامه داستان بیژن و منیژه رو با شما دنبال کنم


تا اوجا خوندیم که افراسیاب پلید بیژن را در چاهی عمیق و تاریک زندانی کرد و سنگ بزرگی رو هم


بر دهانه چاه گذاشت و منیژه رو هم کشان کشان به بالای چاه برد و ادامه داستان ....



از سوی گرگین وقتی از بازگشت بیژن ناامید شد به سوی پایتخت حرکت کرد . ابتدا به سوی خانه ی گیو رفت و گیو با دیدن گرگین پرسید :

پس بیزن کجاست ؟

اما قبل از پاسخی از سوی گرگین با دیدن اسب بیزن فریادی کشید و بیهوش شد . گرگین به نزد کیخسرو امد و داستان را برای شاه تعریف کرد اما شاه نیز سخن او را باور نکرد . گرگین اشاره ای به پیشنهاد خود که به بیژن گفته بود به جشن تورانیان برو نمی کرد . تنها می گفت که در تعقیب گرازها رفت و دیگر بازنگشت .

بیژن کجاست ؟ این سوالی بود که پاسخی نداشت . کیخسرو به گیو  گفت :

اندوهگین مباش که روزی دیگر در جام جهان نما خواهیم نگریست و او را خواهیم یافت .

لحظه ای نگریستن فرا رسید.کیخسرو خود را آماده کرد و آداب را به جای اورد سپس نشست و در جام جهان نما نگریست . کشور به کشور و شهر به شهر . سرانجام او را افتاده در چاهی در سرزمین توران دید که سنگی بر دهانه ی چاه فتاده و دخترکی گریان بر چاه نشسته است . دخترک با کندن سوراخی در کنار سنگ بیژن میوه و خوردنی  های صحرایی می اندازد . آنها فهمیدند که دخترک او را زنده نگه داشته است .

کیخسرو به گیو گفت :

ای گیو رستم دستان می تواند برای این مشکل چاره ای اندیشه کند .

آنگاه به  گیو گفت :

بهتر است خود تو به سوی زابلستان حرکت کنی و هنگامی که رستم را دیدی بگویی که کیخسرو برای کار مهمی تو را به کاخ شاهی فراخوانده است و زمانی که رستم قصد رفتن به توران کرد تو نیز با او برو .

کیخسرو فرمان داد تا کاتب دربار نامه ای شایسته برای رستم بنویسد تا گیو در سفر به زابلستان نامه ی اختصاصی کیخسرو را به رستم تحویل دهد . در نامه نوشته شد :

تو پهلوان جهان هستی و گردن کشان بسیاری را به خواری کشانده ای . اکنون بیژن ، فرزند دلاور گیو در توران زندانی شده است و باز آوردن او را از توران برای جمله ایرانیان اهمیت دارد .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد