کوروش کبیر


به نام خدا



فصل جوانی و برومندی و عشق کوروش کبیر


قیام کوروش کبیر پادشاه چهار گوشه زمین



 

کوروش از اسب پیاده شد و با طمانینه و وقار وارد قلعه شد و پشت سر او قریب بیست نفر وارد شدند و اسپنوی فورا از پله ها پائین آمد و کوروش را دید که شمشیر  در دست دارد  ئ می خواهد داخل حصار دوم قلعه شود کاسندان به محض دیدن کوروش  پایش از رفتن باز ماند و به دیواری تکیه کرد و ایستاد

هنگامی که کوروش به حصار دوم رسید به عقب نگاه کرد و چشمش به کاسندان افتاد که به فاصله چند قدم دورتر از او به دیوار تکیه  داده ناگهان  قلبش شروع به تپیدن کرد و نزدیک بود شمشیر از دستش رها شود ، چند لحظه به همین حالت بود سپس  به همراهان خود امر کرد از او فاصله  بگیرند و خود به سمت کاسندان رفت  هیچ کدام قادر به صحبت نبودند و همان طور مات و مبهوت به همه خیره شده بودند . مدتی در همان حال  بودند تا آن که کوروش به خود آمد  و دست اسپنوی را گرفت . اسپنوی  نیز به خود  آمد و به کوروش گفت :

شاهزاده تویی ؟ تویی که در مقابل خویش مشاهده می کنم یا چشم من اشتباه می کند ؟ تویی برابر من یا خیال . آیا بیدار هستم  و یا در عالم خواب تو را می بینم ؟

کوروش تبسمی کرد و گفت :

عزیزم ، کاسندان  نه تو خواب نیستی و به عالم خیال فرو نرفته ای بلکه  عالم بیداری است 

خلاصه این دو عاشق و معشوق که مدت ها همدیگر را ندیده اند در این  گیرودار که هیچ کس  تکلیف خود را نمی داند و عده ای نگرانند  و عده ای  نمی دانند چه بر سرشان خواهد آمد و عده ای دیگر فتح و پیروزی خود خرسند هستند به راز و نیاز مشغولند  و تو جهی به  اطراف ندارند .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد