به نام خدا
امروز فصل کودکی شاهنشاه همه ی زمانها رو می بندم و از اول آبان به سراغ
جوانی ، برومندی و عشق در زندگی شاهنشاه همه ی زمانها می رم
امیدوارم همراهی کنید
دیدار شاهنشاه همه ی زمانها با پدر و مادرش
نامه ای به ماندان از پارس رسید ، ماندان نامه را گشود و چنین خواند کیاکسار با خانواده و کورش به طرف پارس رهسپار گردیدند . ماندان بسیار مسرور گردید که پس از چندی برادر خود را خواهد دید ولی متعجب بود که کورش کیست و نامه را به کامبیز داد .
کامبیز نیز از ماندان پرسید : کورش کیست ؟ ما چنین کسی را در دربار ماد نداشتیم ماندان گفت : من هم در این فکرم که ما کورش نامی در ماد نداریم .
باغ و عمارتی را در بیرون شهر برای آنها تهیه کردند و دستور دادند که یک عده سوار را هم مامورکردند که تا سر حد پارس رفته از واردین استقبال نموده و در هر منزل به اهالی دستور داده به اسقبال شتافته گاو و گوسفندی در سر راه آنها قربانی کنند و خودشان هم تا چند منزلی به استقبال رفتند . ماندان و کامبیز در کنار راه در محلی که آب و درخت های زیادی توقف کردند ، اردو رسید و در پیشاپیش کیاکسار را دیدند که با زن و دخترش و یک کودک دیگری در گردونه نشسته و می آیند . اینها نیز به جلو رفته و چون به هم رسیدند ،
چون ماندان کاساندان را در آغوش کشیده و صورتش را بوسید کاساندان گفت : پس چرا کورش را نمی بوسید در این موقع کورش در کنار گردونه ایستاده و مبهوت به حرکات آنها نگاه می کرد ،
ماندان متوجه کورش شده از کیاکسار پرسید که این کودک کیست و کامبیز هم خیره شده به دقت در سیمای او می نگریست . کیاکسار تبسم کنان به خواهر خود ماندان پاسخ داد که درست دقت کنید به بینید او را می شناسید ، کامبیز و ماندان هر قدمی چند جلو رفته و به دقت به او نگاه می کردند .
ناگاه ماندان فریادی کشید و دوید کودک را در آغوش گرفت و پیوسته سر و رویش را می بوسید .
بعد رو به کامبیز کرده گفت : آیا شما هم او را شناختید ؟
کامبیز گفت : چطور می شود پدری پسر خود را نشناسند . راستی کامبیز مردد بود . اما همین که دید ماندان او را در آغوش کشید تردیدش بر طرف شد و دانست که درست شناخته است .