چنار

به نام خدا 


چنار

هوشنگ گلشیری





 

فصل پنجم و آخر

مرد بالای چنار تکانی خورد و خم شد . بعد دستهایش را به گره چنار محکم کرد و دوباره سرجایش نشست . صدا از جمعیت بلند نمی شد . همه بالا را نگاه می کردند . یکدفعه مرد خپله زیر گوشم ونگ ونگ کرد :

حالا خودشو پائین نمی اندازه می ذاره خلوت بشه

از روی سر جمعیت سرک کشیدم دیدم اتومبیل سواری رفته و خیابان تقریبا خلوت شده است ولی پیاده رو وسط از جمعیت پیاده و دوچرخه سوار سیاه شده بود و صدای پچ پچشان به این طرف می رسید .

خسته شدم چند دفعه پا به پا کردم و آخر به زحمت از میان جمعیت بیرون رفتم . برگشت و بالا را نگاه کردم مرد پشتش را به خیابان  کرده بود و این طرف و انطرف پشت مغازه ها را نگاه می کرد خسته و گیج تمام خیابان را پیمودم وقتی برگشتم دیدم جمعیت کمتر شده اما مرد هنوز نوک درخت نشسته بود .

همان نزدیکیها یک بلیط سینما خریدم و میان کردم گم شدم اما دائم عکس مردی که روی صفحه سیاه خیابان پهن شده بود و از دو سوراخ بینیش دو رشته باریک خون بیرون می زد پیش رویم توی هوا نقش می بست و بعد می شد . باز دوباره همان هیکل ژنده پوش با  سر شکسته و مغز پخش شده میان خیابان رنگ می گرفت و زنده می شد .

از فیلم چیزی نفهمیدم وقتی بیرون امدم در خیابان پرنده پر نمی زد اما دکانها هنوز باز بودند . جمعیت توی خیابان پخش شده بود شاگرد شوفرها با صدای نکرشان داد می زدند :

مسجد جمعه ، پهلوی ، آقا می آی ؟  ....... بدو بدو

به چنار که رسیدم دیدم دور و برش خلوت بود و مرد هم بالای آن دیده نمی شد .

روبروی چنار دو مرد ایستاده و با هم حرف می زدند . از یکیشان که وسط سرش مو نداشت و دستهایی پشمالوش تا ارنج بیرون انداخته بود پرسید :

آقا ببخشید اون مردک خودشو پائین انداخت ؟

مرد سر طاس نگاه بی حالش را بر روی صورتم دواند و گفت :

آقا حوصله داری ؟وقتی دید خیابان خلوت پائین اومد و بعد خواست بره اما

مرد پهلو دستیش که انگار هفت ماه به دنیا امده بود پرسید :

راسی اون برا چی بالای چنار رفته بود؟

رفیقش جواب داد :

نمی دونم شاید می خواست خودکشی کنه که بعد پشیمون شد .

شاگرد دکان که پسر دکان که پسر جوانی بود در حالی که می خندید سرش را از مغازه بیرون کرد و گفت : حتما فیلمو تماشا می کرده بی حوصله گفت :

لعنت بر شیطون .... حالا حالا باید کنج زندون سماق بمکه تا دیگه هوس نکنه فیل مفتی تماشا کنه .

 

فردا صبح چند سپور شهرداری چنار کهنسال خیابان چهار باغ را می بریدند .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد