بیزن و منیژه

به نام خدا



فصل دوازدهم



بیژن و منیژه





 

گام های موازی شتران بر صفحه ی شن کشیده می شد . شترها با کوهان های برجسته و چشم های زیبای مسحور کننده در سکوت مبهمی فرو می رفتند  . گویی انها هم فهمیده بودند که کاروانیان ، تاجران معمولی نیستند. بر دروازه ی شهر خن کاروان منزل کرد . رستم گفت :

گرگین و فرهاد و گستهمو رهام با یکصد شتر بار به ختن وارد شوند . آنها حرف رستم را شنیدند و به راه افتادند . تا کاروان تجاری رستم به نزدیک ختن برسد ، در طول راه تورانیان هر جا که کاراوان را می دیدند به نظاره می ایستادند تا کاروانی از تجار ایرانی را ببینند . خبر این کاروان زودتر از خود کاروان به ختن رسیده بود و وقتی گروه فرستادهی رستم به ختن وارد شدند مردم دسته دسته به تماشای کاروان می امدند .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد